درسا جوندرسا جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
الیسا جونالیسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

درسا دومین پرنسس کوچولوی ما

یک سالگی

دختر گلم یک سال گذشت از اولین روزی که صورت ماهتو دیدم .اولین روزی که صداتو شنیدم و در آغوش گرفتمت امروز از وقتی بیدار شدم تمام این یک سال مثل یه فیلم توی ذهنم مرور شد و چه زیبا بود این یک سالی که تو اومدی تو زندگیم با تو معنی دوباره مادر شدنو تجربه کردم.با وجود تو زندگیمون گرم تر شد و هرچی بزرگتر میشی هم وابستیگت به الیسا جون بیشتر میشه عشق مادر میخوام یه اعترافی بکنم و اون اینکه خیلی از شبا موقع شیر دادن بهت بی اختیار اشکم سرازیر میشه وقتی به این فکر میکنم که دیگه این شبا که خیلی راحت تو آغوشم جا میشی و هر چقدر که دوست دارم میتونم ببوسمت دیگه برنمیگرده و با بزرگتر شدنت این وابستگی تقریبا یکطرفه میشه چون مستقل تر میشی و فاصله هامو...
19 آبان 1395

عید نوروز 95

برآمد باد صبح و بوی نوروز به کام عزیزان و بخت پیروز مبارک بادت این سال و همه سال همایون بادت این روز و همه روز دردونه مامان این اولین عید نوروزی هست که شما به جمعمون اضافه شدی و انشالله که 120 سال سالم و تندرست و شاد و خوشبخت در کنار ما باشی، خدایا شکرت. اولین عیدت مبارک درسا جوووووونم. عزیز دلم امسال عید واسه من و بابایی و آبجی الیسا یه حس و تازگی بی شماری داشت چون تو مخمل نازم و خدا بهمون هدیه داده بود. نوروز امسال پس از چند سال دوری و زندگی در جنوب ایران اومدیم تهران و نزدیک خونواده ها، ذیگه نگران تنهایی و دور بودن از دید و بازدیدهای عید از پدرجون و مادرجون و فامیل نیستم. خدارو هزاران بار شکر میکنم از بابت نعمت های فرا...
3 ارديبهشت 1395

عروسک ملوس ما

سلام سلام سلام عروسک  امروز من و آبجی الیسا یه خورده تونستیم بیشتر بخوابیم واسه اینکه روز تعطیل بود و بابایی هم خونه بود و تو عروسک سحرخیز که طبق معمول زود بیدار میشی، تا که چشم باز کردی برداشت و برد تو هال و مشغول بازی. یکی از سرگرمی های بابایی وقتی که باهات تنها میشه اینه که ازت عکس های متفاوت بگیره. تم امروز هم با عروسک ها شروع شده بود.خیلی دوست داریم عروسک خندان ما . انشاالله همیشه لبت خندون باشه و تنت سالم.                   ادامه عکس ها در ادامه مطلب ...     &nbs...
30 بهمن 1394

فصل اول از زندگی درسا جون

ﺟﺸﻦ ﻣﯿﻼﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺩﺭﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﮕﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﺁﺳﻤﺎﻥِ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ “ﻣﺎ” ﺁﺑﯿﺴﺖ . . . ماهکم دیروز 29 آذرماه که مصادف میشد با سومین ماه تولد تو، فصل اول زندگی در کنار ما رو تجربه کردی و چه سه ماه شیرین و خاطره انگیزی بود، خداروشکر که در این مدت نی نی آروم و ساکتی بودی و فقط واسه شیر خوردن بی تابی میکنی و شبا تقریبا هر دو ساعت بیدار میشی و شیر میخای. آبجی الیسا جون هم تو این مدت بیشتر باهات خو گرفته و دوست داره همش بغل بگیردت.   انشاءالله که صد فصل سالم و تندست باشی در کنار ما قند عسلم.         &nbs...
30 آذر 1394

دوماهگی و اولین واکسن

سلام ماهکم پرنسس کوچولوی من  جمعه ۲۹  آبان دو ماهه شدی قبل از هزچیزی دو ماهگیت رو تبریک میگم و انشاءالله ۱۲۰سال عمر با عزت داشته باشی نی نی ملوسم. عزیزم همونطور که گفتم چون دوماهگیت جمعه بود و مراکز بهداشت تعطیل بود مجبور شدم اولین واکسنتو با ۳روز تاخیر یعنی ۱آذر بزنم. قبل از واکسن قد و وزنت توسط مسئول بهداشت کنترل شد که خدارو شکر همه چیز عالی بود (قد ۵۷ سانت، وزن ۵۷۰۰ گرم و دور سر ۳۷ سانت) موقع ای که خوابوندمت روی تخت برای زدن واکسن به خانوم پرستار که قرار بود واکسنتو بزنه میخندیدی کلی ذوق کرده بودی اما وقتی آمپول رو زد به پاهات دیگه با صدای جیغ و گریه مرکز بهداشتو گذاشتی روی سرت و هر طور بود تونستم آروم کنمت و وقتی برگ...
7 آذر 1394

اولین تولد پرنسس کوچولوی ما

***تولد تولد تولد مبارک*** قند عسلم، دلبندم تولد اولین ماه بدنیا اومدنت مباررررررک کوچولوی دوست داشتنی مامان اولین ماهگرد تولدت 29 مهرماه 94 چون مصادف شده بود با دهه اول ماه محرم (تاسوعا و عاشورای حسینی)  و عزاداری امام حسین (ع) ، تصمیم گرفتیم جشن تولدت رو در روز جهلم تولد بگیریم و با توجه به مسافرتمون به ساری و بودنمون در خونه پدرجون، یه جشن کوچیک واسه تو دردانه مامان در جمع صمیمی خانوادگی گرفتیم. انشالله که همیشه سلامت باشی و تندرست ملوسکم. ماهکم دوووووووووووووووووووووووست دارم . بووووووووووووووووووووووووووووووس             ...
8 آبان 1394

30 روز اول زندگی درسای ما

دردانه مامانی سلاممممممم یک ماه گذشت از روری که خداوند مهربون تو فرشته آسمانی رو به ما هدیه داد و بدنیا اومدی، یک ماه در آغوش من و در کنار هم زندگی کردیم و چه شب ها و روزهایی که با صدای نازنینت بیدار میشدم و بهت شیر میدادم و بعد از شیر هم بابایی رو صدا میزدم تا بیدار شه و عاروق تو بگیره و بتونی راحت بخوابی . خداروشکر بعد از اینکه چندروزی که با زردی اذیت شدی و وزنت پایین اومد دوباره با کم شدن و رفع زردی تونستی یه خورده وزن بگیری و تپل بشی و تقریبا یک مشکل دیگه در این یکماه عفونت چشم هات بود که تا الان هم ادامه داره و فقط دکتر گفت قطره و پماد استفده کنیم تا که برطرف بشه عفونت. انشالله که به زودی خوب شه دلبندم. تو این یکماه هم ...
28 مهر 1394

تا روز دهم

هوالمحبوب درسا کوچولوی ناز و ملوس امروز شدی 10 روزه ، مبارک باشه دلبندم بعد از تولد هدیه آسمانی ما صبح ۳۰شهریور پرستار که اومد برای چکاپ گفت احتمال داره که یکمی زردی داشته باشی برای همین گفت سریع ازت آزمایش بگیریم .مادر جون هم زود بردت تا خانوم پرستار از دست کوچولوت آزمایش خون گرفت .ساعت ۱۰صبح هم دکترم اومد و پس از معاینه مرخصم کرد و کار من دیگه تموم شد و منتظر موندیم پزشک اطفال بیاد برای معاینه و ترخیص شما . پس از معاینات اولیه که خداروشکر تست شنوایی و بینایت خوب بود اما جواب آزمایش زردیت ۱۱بود و خا نوم دکتر گفت که بایستی بستری بشی که این زردی بالا دور از انتظار نبود چون گروه خونی من منفی هست و شما شدی مثبت مثل ب...
7 مهر 1394