30 روز اول زندگی درسای ما
دردانه مامانی سلاممممممم
یک ماه گذشت از روری که خداوند مهربون تو فرشته آسمانی رو به ما هدیه داد و بدنیا اومدی، یک ماه در آغوش من و در کنار هم زندگی کردیم و چه شب ها و روزهایی که با صدای نازنینت بیدار میشدم و بهت شیر میدادم و بعد از شیر هم بابایی رو صدا میزدم تا بیدار شه و عاروق تو بگیره و بتونی راحت بخوابی .
خداروشکر بعد از اینکه چندروزی که با زردی اذیت شدی و وزنت پایین اومد دوباره با کم شدن و رفع زردی تونستی یه خورده وزن بگیری و تپل بشی و تقریبا یک مشکل دیگه در این یکماه عفونت چشم هات بود که تا الان هم ادامه داره و فقط دکتر گفت قطره و پماد استفده کنیم تا که برطرف بشه عفونت. انشالله که به زودی خوب شه دلبندم.
تو این یکماه هم هر وقت بابایی خواست ازت عکس بگیره همش خواب بودی و بیشتر عکس ها از حالت های خوابیدن هات گرفته شده و هر وقت هم بیدار بودی و میذاشتیم جایی که تنها باشی سریع آبجی الیسا جون میومد سراغت و شروع میکرد به بوسیدن و ناز کردنت.